حسن کاشی

نوشته های پسرکی که میان کلمات کتاب‌ها و کدها زندگی می‌کند

داستان پیکان پدربزرگ

داستان پیکان پدربزرگ

چهارشنبه, ۲ خرداد ۱۴۰۳، ۰۸:۰۸ ب.ظ
نویسنده : حسن کاشی

آدم گاهی بی‌حوصله است، روز های مزخرف را پشت سر هم می‌گذراند، خودش را گم می‌کند، دل و دماغ ندارد، مانند موتور ماشینی که تِق‌تِق می‌کند، به زور راه می‌رود، نمی‌دانم، شاید هم اصلا نتواند راه برود؛

تنهایی در میان آدم‌ها

چهارشنبه, ۲ خرداد ۱۴۰۳، ۰۱:۳۷ ب.ظ
نویسنده : حسن کاشی

بعضی‌وقت‌ها موقعیتی پیش می‌آید که مستأصل شده‌ای، در میان افکارت دست و پا میزنی، تاریکی قدم به قدم به تو نزدیک می‌شود، از آن موقعیت‌هایی است که حتما لازم است کسی دستت را بگیرد و کمک کند تا از افکارت فاصله بگیری، احتیاج داری که با کسی حرف بزنی، اینکه چه میخواهی بگویی مهم نیست، فقط دلت می‌خواهد حرف بزنی، حتی چرت و پرت بگویی اما بگویی.